ایلیا جیگرایلیا جیگر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

بابایی ♡ ایلیا ♡ مامانی

اندر احوالات هجده ماهگی

       18 ماهگی پسر گلم مبارک باشه خدایا هزاران مرتبه شکرت واکسن هجده ماهگی یک روز زودتر یعنی روز هشتم خرداد زدیم خیال خودمونو از بابتش راحت کردیم .سعی کردم تا روزهای قبلش حسابی بدنتو قوی کنم اونم بااب جوجه چون میدونستم کمک زیادی میکنه و همون هم اثر خودشو کرد و شما اصلا تب نکردی فقط یه دو سه ساعت جای واکسن پای چپت درد میکرد و شما هم غرغر میکردی همون روزی که واکسن زدی بردیمت فروشگاه و شما کلی از پله برقی رفتی بالا و پایین . دیگه توی سبد خرید خیلی آقا میشینی وهر چی که من از قفسه برمیدارم شما از من میگیری و میزاری تو سبد پسر م بزرگ شده دیگه .هایپر هم که میریم حتما باید سبد خرید ماشینی...
25 دی 1392

ღ بیست و دو ماهگی عسلم ایلیا ღ

عزیزدل مامانی بیست و دو ماهگیت هزاران بار مبارک باشه . چه ماه قشنگیه این مهر  رنگارنگ . ماه شروع درس و مشق و برای من  خاطرات کودکی و مدرسه تو این ماه  جون میگیره و زنده میشه. بریم سراغ سرور خونه آقا ایلیا جون شما تو این ماه حرف زدن ت خیلی خیلی روان شده و کلمات خیلی درست و صحیح تر از قبل بیان میکنی شناختت نسبت به بعضی مکانها و علایم بیشتر شده علاقت هم به ماشین  و توپ هم بزرگتروبیشتر شده و عاشق اجسام دایره شکلی البته ماشین پلیس به خاطر چراغ آژیرش بیشتر دوست داری . به هواپیما و هلیکوبتر هم علاقه نشون میدی چون یه بار رفتیم فرودگاه و شما با تعجب هواپیماهارو نگاه کردی بلند پرسیدی این چیـــــــــه با همین غ...
25 دی 1392

پانزده ماهگی

  ماهگی  مبارک باشه پسر طلای مامانی   پسرک قشنگ مامان دیگه بزرگ شدی    تو این ماه همش حرف میزنی و هر کاری که ما انجام میدیم خیلی سریع تقلید میکنی تو رقصیدن هم کلی حرفه ای شدی که هیچ بقیه رو هم به رقص آوردی پسملی ناناز من . عاشق غذاهای شمالی هستی و خوب میخوریشون مخصوصا دستپخت مامان بابایی   خیلی دوستداری میرزا قاسمی - مرغ ترش- هلواب - باقالی - املت هم که ارث خانوادگی باید هم دوست داشته باشی خیلی شیطون شدی دوست داری با توپت کلی بازی کنی وقتی پارک میریم سریع میدوی سمت تاپ و سرسره خیلی بلایی همه چیزم رفتارت خیلی با دیگرون خوبه تا میرسی جایی سریع...
25 دی 1392

روزهای بعد از 2 ساله شدن

ایلیا جون مامانی پسر عزیزم شما 2 سال و 2 روز شیر مامانی رو خوردی ، من سعی کردم که تدریجی شما رو از شیر بگیرم اول رفتم سراغ صبرزرد و وعده های صبح تا ظهر با استفاده از تلخی صبرزرد کم کردم این کار دوهفته طول کشید بعد از اون ظهر تا شب هم حذف شد و فقط شبها به شما شیر می دادم که در غیر این صورت خوابت نمی برد با شیر خوردن آرامش زیادی به دست می آوردی خودم هم خیلی نگران بودم ولی خداوند مهربون به کمکم اومد مثل همیشه که منو تنها نمی ذاره.   وعده های روزو کم کردم تا اینکه زد و سرمای شدیدی خوردی پیش خودم گفتم شاید الان اذیت بشی و دوباره به شما شیر دادم تا بهتر شدی ، اما دیگه حربه ی تلخی صبرزرد اثر نداشت و شما با...
25 آذر 1392

عشقم نازنینم تولد دو سالگیت هزاران بار مبارک

       درست دو سال پیش در ساعت   یازده و چهل و پنج بود که خداوند مهربانم لطفشو شامل حال این بنده کوچیک خودش کرد و یکی از فرشته های درگاهش برای من فرستاد و من و لایق م ا د ر ی و م ا د ر بودن دونست از این بابت خیلی خوشحالم هر روزنظاره گر بزرگ شدن شما پسر عزیزتر از جونم بودم  وقتی یه حرکتی میکردی که جدید بود میگفتم خدایا شکرت پسر م دیگه بزرگ شده خدایا شکرت که اجازه دادی شاهد بزرگ شدنش باشم و لذت ببرم سختیهای زیادی کشیدم بیخوابیهایی که هنوزم ادامه داره اما با تمام وجودم همه سختیارو تحمل میکنم چون میدونم ارزششو داره ایلیای عزیز م ...
9 آذر 1392

عشق من بیست و سه ماگیت مبارک

  پسر قشنگ مامانی همه چیزم عشقم روحم بیست و سه ماهگیت مبارک باشه عزیزم مامانی خیلی دوست دارم پسرم دیگه بزرگ شده.هر روزساعت پنج به بعد طبق عادت تابستون باید بری بیرون سریع بلند میشی میگی تاب سرسره با اینکه الان هوا خیلی سرد شده ولی مجبوری شما رو میبریم آخه خودمون هم دلمون تو این آپارتمانهای بی روح میگیره و شما بهترین بهونه ما واسه بیرون رفتن هستی چی میگن به نام شما و به کام ما . عاشق مداد و خودکار و خط خطی کردن هستی و مجله سالمی در حال حاضر در خونه وجود نداره که به دست توانای شما هنرمند گرامی نقاشی نشده باشه روی لوح مغناطیسی هم زیاد کار میکنی و شکلهای زیادی هم میشناسی مثل انار و سیب, پیشی , هواپیما ...
10 آبان 1392

☆پسر بیست و یک ماهه مامان☆

ایلیا جون م بیست و یک ماهگیت مبارک باشه عشقم پسرک عزیزم تو این ماه حرف زدنت خیلی ریاد شده با حرکات دست و صورت و ایما و اشاره خیلی حرف میزنی و جملاتی میگی که گاهی اوقات هر چقدر هم من و بابایی تلاش میکنیم بفهمیم نمیشه که نمیشه تو بحث هایی که ما بزرگتر ها وقتی دور هم جمع میشیم راه میندازیم شرکت میکنی و اون وسط کلی نظر میدی . عاشق بیرون رفتنی بعضی وقتا به شما میگم بخواب بیدار شدی میریم بیرون اتفاقا شما میخوابی و وقتی بیدار شدی سریع میگی بیریم جالبه که یادت میمونه . الان هر جایی که یه بار رفته باشی قشنگ یادته و حتی دلیلی که به خاطرش به اون مکان رفتی هم یادته. بعضی وقتا اگه بستنی یا پسته تو خونه ن...
10 شهريور 1392

بیست ماهگی

بیست ماهگیت مبارک شیرین م ایلیا جون مامان دیگه پسر بزرگی شدی بیست ماهه شدی عزیز دلم و خیلی خیلی هم شیطون و کنجکاو اونقدر  کنجکاو که با اینکه ممکنه برات ضرر داشته باشه اما به کارت ادامه میدی باید حتما به هدفت برسی پشتکارت زیاده . حرف زدنت هم خیلی زیاد شده  تند تند و پشت سر هم حرف میزنی و بالاخره منظورتو میرسونی یه عالمه شعر بلدی البته آهنگهای کامران و هومن که کامل بلدی و اجرا میکنی.  به تازگی یاد گرفتی که شیر اب دستشویی و حموم باز و بسته کنی و دیگه اونا هم از دست تو به ال امان در اومدن  میخواستم از پوشک بگیرمت اما علاقه ای نشون ندادی ولیییی چیشتو تو دستشویی میکنی  منتظر  اون روز ...
10 مرداد 1392